فراق |
می روی ومن خیس باران درزهای فراق را چگونه توانم دوختن آنگاه که من ،بدرد عشق گرفتار آمدم چه سرخ می رقصید همچو ماهی در تنگ بلور
رقص باران است ومن خیس باران در پشت پرده روزهای انتظار روزهای تنهاییم را به سوگ می نشینم
آه ..... می رود،تا دربین بچه های خیابان گم شود
اکنون که من درباتلاق زیستن که عشق ،بدست ماهی های پرشیطنت و فریبا گل آلود است خیس می آیم وخیس می روم
کجا بودی ؟ آنگاه که من ،از آسمان دلت افتادم وشیشه جانم شکست کجا بودی ؟ هنگامی که من به زنجیرهای خواب خودرا می بستم هنوز نمی دانم تودر کدامین دخمه تاریک بازی های کودکانه می کردی ودر آغوش کدامین گهواره بخواب ناز می رفتی
آری من سبوهای تهی را زنیلوفر اشکهایم سرشار می کنم وچشم به راه تو می مانم تا باری دیگر با تو بودن را نوازش کنم
کاش بر کتیبه دلم صفحه ای باقی بود تا عشق را ،باری دیگر درنهایت سرختر از خون گریه کنم
آری ! من می روم ! تا صدای ترکیدن ستاره ها را نشنوم
بارها درزهای فراق را به سوزن دل با تارهای خیال دوخته ام لیک بر بلندای ایستگاه فراق معبدی ساخته ام ودر چهار دیوار اتاقش مرثیه را به شکست سکوت،فریاد می کشم مومن باش که جدایی را درسقف آسمان به تصویر کشیده ام وماه را ،به سکوت خاکستری رنگ به تماشا نشسته ام لیک درتولدی دیگر دوبیتی های شاد می سرایم که از پشت پرده بامها ناقوس صدا می آید
باآنکه هنوز جوهر دیدگانم نخشکیده است گویی سالهاست که عشقت در رگهایم خشکیده است حال آنکه داستان با تو بودن افسانه شد از جاده های خاکی می گریزم ود رویا هایم به خوابهای شیشه ای می اندیشم وکالای وجودم را از گمرک سایه ها ترخیص می کنم
نظرات شما عزیزان: |
نويسنده: علی نویدی شماره خبر: 15 زمان: 12:17 تاريخ: جمعه 15 دی 1391برچسب:فراق, موضوع: <-CategoryName->
لينک به
اين مطلب
|
Powered By a.navidi@ymail.com | Template By: alinavidi |