ای همایی که تویی تاج سرمن |
زگل روی تو بود هرچه بیاید سرمن روزها لحظه ها،ثانیه ها ماهها هفته ها سالها می گذرند کاش مهری به دل افتد توبیایی رخ زیبا بنمایی بغلی را بگشایی غم دل را بزدایی ای همایی که تویی تاج سر من کاش آیی و ببینی اشک چشمان تر من بنشینی لحظه ای را به بر من بروی شانه گذاری بروی زانو بگیری وسرمن تا ببینم رخ ماهت لحظه های آخر من دیدن روی تو باشد وقت مردن باعث دلگرمی و آسودگی خاطر من وای وبر من وای بر اقبال من وای بر این روزگارو و وای بر این آرزوی آخر من لحظه ها ثانیه ها خواهد گذشت از خاطر من من نمی دانم خدایا هرچه می آید سرمن اشتباه از من بود یا از ....... خون می گریدبرایم مادر من گربداند تا آخر عمرم ندیدم چهره زیبا،رخ نیکو زروی دلبرمن روزوشب زحمت کشیدم تا بیابم یک نشان از سرورو تاج سرمن بارالها دشمنی ها کرد با من بخت من اقبال من تا من نبینم چهره...................
بارالها من خجالت می کشم شرمنده ام گرشکایت ،یاگلایه،شکوه ها کردم به پیش داور من تا بگویم سرگذشتم اندک اندک تا بدین جا
از همان روزی که زادست مادر من
نظرات شما عزیزان: |
نويسنده: علی نویدی شماره خبر: 17 زمان: 15:24 تاريخ: جمعه 15 دی 1391برچسب:ای همایی که تویی تاج سرمن, موضوع: <-CategoryName->
لينک به
اين مطلب
|
Powered By a.navidi@ymail.com | Template By: alinavidi |